بلاتکلیفی "کوروش بزرگ" در کتاب‌های درسی!

بلاتکلیفی "کوروش بزرگ" در کتاب‌های درسی!

علم، سیاست و اجتماع

سخن از ستایش کورکورانه‌ی تاریخ ایران باستان نیست، سخن از سردرگمی و برخورد دوگانه‌ای است که بر سر این تاریخ دیرینه می‌رود. شاهنامه پر سیمرغی است که همواره و همه‌جا به کار می‌آید، اما نه پس از این‌که پَرَش را سوزاندیم، چشم خود سیمرغ را کور کنیم.


دست به دامن شاهنامه شدن، برای ایجاد شور در مردم، تازگی ندارد. گذشتگان می‌گفتند کسی که شهنامه‌خوانی کند، پهلوانی کند. و در بعضی سفرنامه‌ها  نوشته‌اند که شاهنامه‌خوانی ـ به هنگام نبرد با دشمن ـ چگونه جوان‌ها را سرذوق می‌آورده است. بااینهمه، استناد به داستان بیژن و منیژه، در دفاع از حجاب، شاید به سه دلیل به کار گوینده‌اش نیامد.

نخست:  داستان منیژه آن‌گونه که ایشان فکر می‌کردند نبود. یعنی با هنجارهای خود ایشان هم سازگاری نداشت. اصلا استاد خالقی مطلق در کتاب «زنان در شاهنامه» می‌گویند:«منیژه صرفا در نقش یک دلداده ظاهر می‌شود. همچنین برای نخستین بار از یک رابطهٔ نزدیک پیش از ازدواج مطلع می‌شویم». 

دوم: آن‌هایی که با مسئله‌ی حجاب مخالفت دارند، این استدلال را نمی‌پذیرند که چون زنان شاهنامه حجاب داشته‌اند، پس باید آن‌ها نیز حجاب داشته باشند.  

و سوم، که شاید مهم‌ترینش باشد این است که مردم در برخورد حاکمیت با تاریخ ایران باستان، همواره شاهد یک استاندارد دوگانه بوده‌اند. تخت‌جمشید آن‌جایی گرامی است که بتواند انتخاباتی را پرشور کند. اما، نابودیِ تدریجیِ نگاره‌هایش، به چشم کسی نمی‌آید. بنابراین در چنین هنگامه‌ای، کسی نمی‌تواند استناد به شاهنامه را به جان بپذیرد، درحالی که هنوز به یادشان مانده است، آن دیوارنگاره‌ی ماندگار و نگارین از داستان‌های شاهنامه، چگونه به کام رنگ سفید که به دیوسپید می‌مانست، کشیده شد. 

اساسا، سال‌هاست که بخش‌هایی از حاکمیت، تکلیف خودش را با تاریخ ایران باستان روشن نکرده است. روزنامه‌ی کیهان، یک‌بار با آب و تاب بسیار کوروش بزرگ را همان ذوالقرنین می‌خواند، و بار دیگر ذیل چنین تیتر عوامانه‌ای «در این قبری که برایش سینه می‌زنید، مرده‌ای نیست» می‌نویسد:«البته این فرضیه نیز بعدها توسط شاگرد ایشان [علامه طباطبایی] شهید مطهری با شواهد و استنادات کافی رد شد». تنها روزنامه‌ی کیهان نیست، چگونگیِ روایت پادشاهی کوروش بزرگ در کتاب درسی تاریخ پایه‌ی هفتم متوسطه ـ در چهار بازه‌ی زمانی مختلف ـ می تواند گواه این مدعا باشد.

  زمانی (۱۳۶۶) کتاب درسی، کوروش را آغازگر ۲۵٠٠ سال استبداد می‌شناسد و او را با لحنی سرد چنین معرفی می‌کند:«در آغاز سلطنت، کوروش چون جنگ با سه دولت لودیه، بابل و مصر را در یک زمان بی فایده تشخیص داد، نخست با پادشاه بابل صلح کرد، آنگاه با سپاهی نیرومند به کشور لودیه حمله برد و شهر سارد پایتخت آن کشور به محاصره ایران افتاد. سرانجام پس از جنگهای خونین شهر سارد گشوده و پادشاه لودیه تسلیم شد. کوروش سپس تصمیم به فتح بابل گرفت. سرانجام در یکی از جنگهایش با قبایل ماساژت کشته شد.» 

  زمانی دیگر (۱۳۹۱) نه تنها جنگ‌های کوروش بزرگ را خونین نمی‌داند و معتقد است:«او نه تنها شهرها و کشورهای فتح شده را ویران و غارت نمی‌کرد، بلکه ساکنان آن‌جا را مورد بخشش و حمایت قرار می‌داد» حتی او را همان ذوالقرنین قرآن نیز می‌داند:«برخی از اندیشمندان مسلمان، کوروش را همان ذوالقرنینی می‌دانند که در قرآن از او یاد شده است.» 

 زمانی دیگر (1394) به خردمندی کوروش بزرگ بسنده می‌کند و کیستیِ ذوالقرنین را به کتاب‌های تفسیر قرآن وا‌می‌گذارد:«کوروش پادشاهی خردمند بود و با مردم سرزمین‌هایی که فتح می‌شدند با نرمی و عدالت رفتار می‌کرد.» 

 و در نهایت (1399) ترجیح می‌دهد سطر مربوط به خردمندی کوروش را حذف کند و با یک توضیح ساده از دوران او بگذرد:«کوروش در دوران حکومت خود پیروزی های زیادی به دست آورد. 


   او بابل و لیدی را تصرف کرد و قلمرو ایران را از از خلیج فارس تا دریای مدیترانه گسترش داد.» - [عصر ایران: به گرایش دولت مستقرهم بستگی دارد که اصلاح طلب یا اعتدالی است یا اصول گرا]

  سردرگمی درباره شخصیت کوروش بزرگ، تمام ایران باستان را در بر می‌گیرد. در همان کتاب درسی تاریخ هفتم، تخت‌جمشید هم چنین سرنوشتی دارد.

  در چاپ 1399 تنها به چگونگی ساخته شدن تخت جمشید پرداخته شده است،اما به ناگهان در چاپ‌های بعدی این بند اضافه می‌شود:«بااین وجود نباید فراموش کرد که استفاده. از این کاخ‌ها و بناها،منحصر به پادشان ظالم و ستمگر بود و زمانی حاکمانی حکومت می‌کردند که برای مردم و رأی آنها،ارزشی قائل نبودند و حقوق آنها را پایمال می‌کردند.» 

  از سوی دیگر، به نظر می‌رسد که  تاریخ ایران باستان را در مقابل تاریخ اسلام دانسته اند و چندان میلی به نمایش آن دوران در رسانه‌ی ملی هم ندارد. 

  مجید استوار در کتاب «انقلاب اسلامی و نبرد نمادها» و علی مظفری در فصلی از کتاب «شکل دهی به هویت ملی در ایران» که به بررسی نقشِ موزه‌ی ملی در شکل دهی به هویت ملی پرداخته است،روایتی از چنین احساس تقابلی به دست داده‌اند. 

  از کتاب علی مظفری: «پس از انقلاب بهمن ۵۷، موزهٔ ایران باستان یکبار دیگر جذب روایت سیاسی و مجددا نقش‌بندی شد. موزه بهتر عنوان نشانه‌ای از ضدیت پهلوی‌ها با اسلام‌گرایی و نماد غرب‌زدگی به چالش کشیده شد.    در این چارچوب تازه، موزهٔ ایران باستان بخشی از یک موزهٔ ملی جدید می‌شد که هدفش تقابل با ملی‌گرایی پهلوی‌ها به کمک تفسیری از هویت اسلامی بود.» 

 سخن از ستایش کورکورانه‌ی تاریخ ایران باستان نیست، سخن از سردرگمی و برخورد دوگانه‌ای است که بر سر این تاریخ دیرینه می‌رود. شاهنامه پر سیمرغی است که همواره و همه‌جا به کار می‌آید، اما نه پس از این‌که پَرَش را سوزاندیم، چشم خود سیمرغ را کور کنیم.